گل همیشه بهارم

  ...

جمعه7آذر 93 ما به همراه مامانی ودایی جووووون رفتیم هایپرمارکت پدیده، شما اونجا کلی ذوق کرده بودی چون علاوه براینکه شلوغ بود یک عالمه دلقک هم اونجا بودن که با دیدن اونا همش میخندیدی قربون خنده های قشنگت برم مامان جووووووونم   راستی عزیزم شما از تاریخ 10آذر93 ینی دقیقا وقتی 9ماه و نیمت شد میتونی خودت بدون کمک بایستی، فدای پاهای کوچولو موچولی خوشگلت بشم من   ...

بهار من یه عالمه دوست داره که همشون تقریبا هم سن و سالن، سبحان عمه، نرگسی خاله، حلما دایی، زینب خاله، نازنین، پارسا دایی و.......   اینم بهار جونم با موتول زینب خالو جووووووووووووووووون اینم بهارجون با حلمای هندوانه ای تو مهمونی خونه مادرجون ...

  نه ماهگی بهارجون مصادف شده با محرم، واسه همینم با مامانی همش در حال رفتن به عزاداریه   دختر گلم هرچی بزرگتر میشی عاقل و فهمیده تر میشی، به حرف من دقیق گوش میکنی وقتی میگم به چیزی دست نزن یا جایی نرو سریع به حرفم میکنی عزیزکم دوست دارم به چه می اندیشی گل من آخر این ماه تولد سبحان جون پسرعمه جون بود ، شما سرماخورده بودی واسه همینم ما یه کم دیرتر رفتیم اینم عکست تو تولد وسط هفته پیش من و بابایی یه کار اداری داشتیم اما اونقد که رفته بودیم بالا و پایین شما خسته شده بودی اینم عکسش بهار خسته از اتوماسیون اداری ...

بهارجونم تاب تاب خیییییییلی دوست داره و وقتی سوار تاب میشه کلی ذوووق میکنه اما جدیدا احساس بزرگی میکنی و از تاب پیاده میشی و خودت میخوای عروسکتو تاب بدی قربونت بشم عروسک من ...

مامانی شما عاشق پدر جونتی اما اون شهید شده و رفته تو آسمووووون پیش خدای مهربون. عزیزم پدرجونت عاشق بچه ها بود و خیییییییییییییییییییلی مهربون اگه الان بود مطمئنم عاشقت بود و یه عالمه بوووووووووست میکرد. حالا شما رفتی سر مزارش که بهش بگی تو هم دوسش داری و عاشقشی ...

  اینجا هم چند تا از عکساتو تو قابای خوشگل گذاشتم مطمئنم خوشت میاد نفس مامان         ...

بعصی وقتا عزیزم اعصاب مصاب نداری ها....آدم ازت میترسه!!!!!!!!!!         ...

وای... خدایا حمام بردنت دیوانه کننده بود تا 4ماهگی آب که میدیدی همیشه گریه میکردی ولی بعدش بهتر شدی بازم خوب نشدی و هنوز از آب میترسی دخترم عکسای بهار قبل از حمام کردن عکسای بهار بعد از حمام کردن         ...